از آنجا كه شرك در عبادت از بحثهاى كليدى در فهم بسيارى از مسائل مربوط به توحيد و شرك است، در اين مقاله كوشش شده است كه واژهى پرستش وحقيقت و مفهوم آن از ديدگاه قرآن به صورت منطقى تعريف و تحليل گردد. (×)
دركتابهاى معروف لغتبراى عبادت معانى مختلفى ذكر شده كه نمىتوانند تفسيرى حقيقى از عبادت در اختيار ما قرار دهند.
1. لسان العرب: اصل العبودية: الخضوع و التذلل.
2. مفردات راغب: العبودية: اظهار التذلل وا لعبادة ابلغ منها لانها غاية التذلل.
3. قاموس المحيط: العبادة: الطاعة.
4. مقاييس اللغة: العبد له اصلان كانما متضادان و الاول من ذينك الاصلين يدل على لين و ذلوالاخر على شدة و غلظ و من الباب الاول البعير المعبد المهنوء بالقطران و هذا ايضا يدل على ما قلناه لان ذلك يذله و يخفض منه....
5. مصباح المنير: العبادة هي الانقياد والخضوع.
6. صحاح اللغة: اصل العبودية الخضوع و الذل.
تعريفى كه صاحب قاموس المحيط از عبادت به دست داده العبادة الطاعة خالى از مناقشه نيست; زيرا طاعتبه معنى موافقت امر است و بين عبادت و موافقت امر، نسبت تساوى برقرار نيست; زيرا گاهى چيزى موافق با امر بوده ولى عبادت شمرده نمىشود.
صاحب مجمع البيان آورده است:
«و قول من قال ان العبادة هي الطاعة للمعبود يفسد بان الطاعة موافقة الامر و قد يكون موافقا لامره ولا يكون عابدا له الا ترى ان الابن يوافق امر الاب ولا يكون عابدا له و كذلك العبد يطيع مولاه ولا يكون عابدا له بطاعته اياه و الكفار يعبدون الاصنام ولا يكونون مطيعين لهم اذ لا يتصور من جهتهم الامر». (1)
و اما آيا مطلق تكريم و خضوع و تذلل، عبادت مىباشد چنانكه در ساير كتب لغت آمده يا نه؟ ما در قسمت دوم همين نوشتار در ضمن بررسى آراى وهابيون عدم صحت اين كلام را روشن خواهيم كرد.
براى عبادت،تعاريف متعددى شده است. در اين قسمتبا ذكر مهمترين آنها، به بررسى آن از ديدگاه قرآن مىپردازيم:
«عبادت، عبارت است از: خضوع لفظى يا عملى كه ناشى از اعتقاد مخضوع له مىباشد».
فخر رازى ذيل قول خداوند: «لقد ارسلنا نوحا الى قومه يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره» (مؤمنون/23)مىگويد:
نوح ابتدا گفته:«خدا را عبادت كنيد» و سپس گفته «اله ديگر غير از او موجود نيست»، و عبارت دوم به منزلهى علتبراى عبارت اول است; زيرا وقتى الههى ديگرى براى آنها نباشد هرچه از سود و نيكى و خوبى ولطف به آنها مىرسد از ناحيهى خدا خواهد بود و نعمتهاى غير متناهى مستلزم نهايت تعظيم مىباشد وعبادت خدا به دليل علم به اينكه غير از او اله ديگرى موجود نيست، واجب شده است. (2)
و در ذيل آيه شريفه:«اني انا الله لا اله الا انا فاعبدني» (طه/14)مىگويد:
«فاء در «فاعبدني» دلالت مىكند بر اينكه عبادت خدا به دليل الوهيت او واجب شده است». (3)
علاوه بر اين دو آيه، آيات متعدد ديگرى دلالتبر صحت تفسير مذكور مىكند. از اين آيات، علاوه بر اينكه فهميده مىشود كه ملاك معتبر در عبادت، اعتقاد به الوهيت مخضوع له مىباشد، مطلب ديگرى نيز قابل استفاده است و آن اين كه عرب جاهلى در زمان نزول قرآن معتقد به الوهيتبتها بودهاند و بر اين مطلب آيات ديگرى نيز شهادت مىدهند از جمله:
1.«الذين يجعلون مع الله الها آخر فسوف يعلمون» (حجر/99).
2. «واتخذوا من دون الله آلهة ليكونوا لهم عزا» (مريم/81).
3.«ائنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى» (انعام/19).
علامه طباطبايى ذيل آيه شريفه:«يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره» (اعراف/59)،مىگويد:
مفاد اين آيهى شريفه دعوت به سوى پرستش خدا و ترك پرستش آلهه غير خداوند است. چون وثنىها غير خدا از ملائكه و جن و مقدسين را مىپرستيدند و براى آنها دعوت الوهيت مىكردند يعنى آنها را معبود مىدانستند نه خدا را، و جملهى: «ما لكم من اله غيره»، در معناى اين است كه فرموده باشد:«براى شما معبودى غير از خدا نيست چون غير خدا ربى كه مدبر عالم و امور شما باشد نيست تا او را به اميد خيرش و ترس از غضبش بپرستيد».
و در ذيل آيه شريفه:«لا اله الا انا فاعبدني» (طه/14)مىفرمايد:
«عبادت خداوند را متفرع بر وحدانيتخالق و مربى دانسته و مىفرمايد: چون خداى متعال كسى است كه هرچيزى از او آغاز و قايم به وجود او و منتهى به اوست پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند پس اوست الله معبود به حقو اله ديگرى غير از او نيست، و لذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده است و فرموده:«فاعبدني».
حاصل سخن آنكه بعضى از آيات قرآنى، وكلمات مفسران بر وجود رابطه ميان الوهيت و عبادتى دلالت دارند و اينكه تحقق عبادت بستگى به اين دارد كه مخضوعله را اله بدانيم.
و اما اينكه معناى اله و ملاك الوهيت چيست، در قسمت دوم مشروحا به آن پاسخ خواهيم داد.
«عبادت، عبارت است از: خضوع در مقابل كسى كه معتقديم مالك شانى از شئون وجود وحيات مىباشد».
مقصود از مالكيت كه در تعريف اخذ شده است مطلق مالكيت نيست; زيرا اعتقاد به مالكيت قانونى و اعتبارى هرگز موجب نمىشود تا خضوع در مقابل آن، عبادت محسوب شود; زيرا بشر دوران بردگى فردى را كنار گذاشته و در عصر بردگى اجتماعى زمان حال، امتثال اوامر حاكمان را عبادت نمىشمرد. پس مقصود از اين مالكيت در اينجا حقيقى است كه منشا آن، امور زير مىباشد: (4)
1. گاهى فرد به خاطر خالق بودن متصف به مالك بودن مىشود و به دين جهتخداوند مالك حقيقى جهان است; چرا كه خالق جهان و انسان است و لذا قرآن تمام موجودات با شعور را عبد خداوند مىداند و خداوند را توصيف به مالك حقيقى مىكند; زيرا همهى آنها را خداوند خلق كرده است:
«ان كل من في السماوات والارض الا آتى الرحمن عبدا» (مريم/93).
و به همين جهتبندگان را امر به عبادت مىكند و خالق بودن خويش و پروردگارى ذاتش را علت لزوم عبادت بندگان مىداند:
«يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم» (بقره/21).
«ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شيء فاعبده» (انعام/102).
2. گاهى ذاتى متصف به مالكيت مىشود از جهت اينكه رازق و محيى و مميت است. قرآن كريم نظر بشر را جلب مىكند به مالكيتخدا نسبتبه رزق انسانى و اينكه حيات و ممات او به دستخداست، تا اين نكته را بفهماند كه فقط خدا مستحق پرستش است: «الله الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم» (روم/40).
«هل لكم مما ملكت ايمانكم من شركاء فيما رزقناكم» (روم/28).
3. گاهى ذاتى متصف به مالكيت مىشود; زيرا مغفرت و شفاعتبه دست اوست:«قل لله الشفاعة جميعا» (زمر/44)،«من يغفر الذنوب الا الله»(آل عمران/135).
در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه دلالتبر صحت تفسير مذكور مىكند:
سيد قطب ذيل آيه:«يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم» (بقره/21)، آورده است:«اين آيه پيامى استبه همهى مردم براى اينكه عبادت كنند كسى را كه همهى آنها و انسانهاى قبل از آنها را خلق كرده است. آن خدايى كه در القيتيكتاست واجب است كه در پرستش هم يكتا باشد». (5)
صاحب تفسير «كاشف» ذيل آيه شريفه:«ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شيء فاعبدوه» (انعام/102)،مىگويد:
«خطاب، متوجه مشركان است و معناى آيه اين است كه خداوند مستجمع صفات وحدانيت مىباشد و خلقت عالم و تدبير همهى امور به دست اوست; بنابر اين شايسته است كه جز او هيچكس عبادت نشود». (6)
و صاحب تفسير «كشاف» ذيل همين آيه مىگويد:
«جملهى «فاعبدوه» مسبب از جملهى ماقبل استبدين بيان كه: هر آنكس كه اين صفات را دارد فقط او سزاوار پرستش است پس او را عبادت كنيد و غير از او را نپرستيد». (7)
صاحب تفسير المنار ذيل همين آيه وحدت معبود را معلل به وحدت خالق كرده و مىگويد:
«آن كسى كه چنين صفاتى دارد خداوند است نه فرزندان يا همتايانى كه براى او تراشيدهاند، پس او را عبادت كنيد و شريكى براى او قرار ندهيد، اله غير از او نيست، خالق همه چيز است، پس آن اله كه مستحق عبادت است همان رب خالق است و غير او همه مخلوق بوده، واجب است كه خود آنها خدا را عبادت كنند پس چگونه مىشود اين مخلوقات را عبادت كرد؟» (8)
تذكر: بعضى، عبادت را به خضوع در مقابل كسى كه اعتقاد به ربوبيت او داشته باشند تفسير كردهاند به طورى كه خضوع علمى يا قولى در مقابل كسى كه اعتقاد به ربوبيت مخضوع له باشد آن را عبادت محسوب مىكنند. صاحب كتاب «البيان» در تفسير عبادت مىگويد:
«انما تتحقق العبادة بالخضوع لشيء على انه رب يعبد». (9)
به نظر مىرسدكه اين تفسير از عبادت به تعريف دوم رجوع مىكند; زيرا مقصود از رب در تفسير مذكور عبارت است از: ذاتى كه مالك شانى از شؤون(تربيت و تدبير) چيزى باشد.
از تعريف دوم و همچنين تفسير مذكور از صاحب «البيان» كه رجوع به تعريف دوم مىكرد معلوم مىشود كه ملاك تحقق عبادت، اعتقاد به ربوبيت مخضوع له مىباشد (10) به همين جهت لازم است معناى رب را توضيح دهيم.
در لغت عرب به كسى «رب» گفته مىشود كه تدبير و كارگردانى چيزى به او واگذار شده و سرنوشت آن در اختيار او باشد. و اگر در لغت عرب به مالك خانه و دايه كودك و كشاورز مزرعه «رب» مىگويند از اين جهت است كه اختيار ادارهى آنها به او واگذار شده و سرنوشت آنها در دست او قرار دارد.
و اگر خدا را «رب» مىدانيم براى اين است كه سرنوشت كليه شئون ما از وجود و هستى، حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع، مغفرت و شفاعت در دست او قرار دارد.
حال اگر كسى تصور كند كه يكى از شئون و امور مربوط به سرنوشت ما در دست ديگرى قرار دارد، مثلا خدا امر حيات و ممات را به ديگرى واگذار كرده استبه گونهاى كه آن فرد به طور مستقل عهدهدار همه و يا يكى از اين مقامات مىباشد در اين صورت او را رب خود پنداشتهايم و اگر با اين عقيده در برابر او خضوع كنيم او را عبادت كردهايم. صاحب تفسير المنار در تفسير معناى ربمىگويد:
«والرب هو السيد المالك و المربي المتصرف». (11)
ودر جاى ديگر مىگويد:
«الرب هو السيد و المالك المدبر المربي». (12)
ما در قسمت دوم همين نوشتار در ضمن بررسى آراى وهابيها توضيح بيشتر در همين باره ارايه خواهيم كرد و نشان خواهيم داد كه رب را نمىتوان به معناى خالق دانست هر چند ربوبيت از شئون خالقيت است.
از آنچه تاكنون گذشت ظاهر مىشود كه آيات قرآن و سخنان مفسران شيعه و سنى دلالت دارد بر اينكه عبادت، آن خضوع و تذللى است كه ناشى از اعتقاد به الوهيت و يا ربوبيت مخضوعله باشد. در اينجا ممكن است كسى بگويد: تنها چيزى كه از آيات و كلمات مفسران ثابتشده اين است كه عبادت مشركان ناشى از اعتقاد به الوهيت و يا ربوبيتبتها بوده است ولى اين مطلب دلالت نمىكند بر اينكه الوهيت و ربوبيت در مفهوم عبادت ماخوذ است و عبادت براى خضوع ناشى از الوهيتيا ربوبيت وضع شده است.
پاسخ: اين اشكال در صورتى وارد است كه بخواهيم اعتقاد به الوهيتيا ربوبيت را جزو معناى لغوى عبادت و داخل در موضوعله بدانيم ولى مراد ما اين است كه معناى اصطلاحى عبادت، مطلق خضوع و تذلل نيستبلكه اخص و اضيق از آن مىباشد. و هر كس به وجدان و فطرت خويش رجوع كند اين مطلب را مىيابد. وچون خضوع و تذلل و تعظيم امر مشترك بين عبادت و غير آن بوده و به منزلهى جنس مىباشد در صدد بر آمديم كه عبادت را با يك خصوصيتى كه به منزله فصل باشد از غير آن تمييز دهيم و چون لفظ بسيطى كه مبين اين خصوصيتباشد پيدا نكرديم قيد «اعتقاد به الوهيتيا ربوبيت» را به آن افزوديم.
«خضوع كردن شخصى كه خود را وجودا و فعلا وابسته مىداند در مقابل شخصى كه مستقل است» عبادت نام دارد.
خداوند در موارد متعددى خود را به صفت «قيوم» متصف كرده است:«الله لا اله الا هو الحي القيوم» (بقره/255، آل عمران/2)،«و عنت الوجوه للحي القيوم» (طه/11).
معناى «قيوم»، القائم بنفسه المقيم لغيره مىباشد، يعنى هيچ نيازى به غير ندارد بلكه غير به او نيازمند است.
مطابق تعريف سوم از عبادت، اگر شخصى در مقابل موجودى خضوع كند به اين گمان و پندار كه او ذاتا در افعال خود مستقل است، اين خضوع، عبادت محسوب مىشود و لازمهى اين معنا آن است كه اگر فعل خداوند را از غير خداوند (كه از خود اراده و استقلالى ندارد) طلب كند او را عبادت كرده است; زيرا طلب در اينگونه موارد منفك از خضوع نيست.
آنچه در اينجا بسيار مهم است تشخيص فعل خدا از فعل ساير مخلوقات است تا در هنگام طلب چيزى از انبيا و اوليا و صالحان در گرداب شرك غوطهور نگرديم.
آيا مطلق خلق و تدبير و رزق، فعل خدا است و هيچ موجودى به صورت غير مستقل و به اذن خدا دخالت در اين امور ندارد؟!
اين معنا را هرگز نمىتوان ملتزم شد; زيرا خود قرآن بعضى از اين امور را به غير خدا نسبت داده است:
«اني اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله وابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله و انبئكم بما تاكلون وما تدخرون في بيوتكم»(آل عمران/49).
بلكه مراد از فعل خدا، قيام به فعل به طور استقلال استبدون اينكه از غير كمك بگيرد. لذا اگر شخصى در مقابل ديگرى به اين عنوان كه او مستقل در فعل استخضوع كند خواه فعل عادى مثل راه رفتن و سخن گفتن، يا غير عادى مثل معجزات حضرت مسيح اين خضوع، عبادت مخضوعله محسوب مىشود.
بر اساس سه تعريفى كه بيان شد نتيجه مىگيريم كه قول و فعل و خضوعى كه ناشى از اعتقاد به الوهيتيا ربوبيتيا بى نياز بودن در فعل باشد عبادت محسوب مىشود و اگر براى غير خدا انجام گيرد، شرك در عبادت به شمار مىآيد. اما اگر در مقابل شخصى نهايتخضوع و تكريم را بدون اين اعتقاد انجام دهد نه مشرك است و نه عبادت شخص مخضوعله محسوب مىشود.
البته امكان حرمتبعضى از مصاديق خضوع وجود دارد، مثلا سجدهى عاشق براى معشوق و يا زن براى شوهر هرچند كه در شريعت اسلام حرام مىباشد لكن عبادت نيست;زيرا فرق استبين اينكه يك چيزحرام باشد و يا اينكه عبادت غير خدا باشد. و رمتسجود در مقابل بشر بدون آن كه اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او داشته باشد به خاطر دليل خاص ديگرى است. و لذا مشاهده مىگردد كه حرمتسجود از خصايص اسلام است و قبل از آن حرام نبوده چنان كه قرآن سجدهى يعقوب و فرزندان او براى يوسف را نقل مىكند:«و رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا» (يوسف/100).
«جصاص» در كتاب «احكام القرآن» مىگويد:
قد كان السجود جائزا في شريعة آدمعليه السلام للمخلوقين و يشبه ان يكون قد كان باقيا الى زمان يوسف عليه السلام فكان في ما بينهم لمن يستحق ضربا من التعظيم و يراد اكرامه و تجليله بمنزلة المصافحة والمعانقة في ما بيننا و بمنزلة تقبيل اليد. قد روى عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم في اباحة تقبيل اليد اخبار و قد روى الكراهة الاان السجود لغير الله على وجه التكرمة و التحية منسوخ بما روت عائشة و جابر و انس ان النبي قال: ما ينبغي ان يسجد لبشر و لو صلح لبشر ان يسجد لبشر لامرت المراة ان تسجد لزوجها من عظم حقه عليها». (13)
اگر ما يكى از اوليا و صالحان را در حيات يا ممات او احترام كنيم از اين جهت كه بندهى صالح و ولى مقرب خدا بوده و اعتقاد به الوهيت و ربوبيتيا استقلال در تاثير نسبتبه او نداشته باشيم، اين فعل عبادت نبوده و موجب شرك نمىشود. بنابر اين بوسيدن دست نبى يا امام يا معلم يا پدر و مادر يا قرآن يا كتب دينى يا ضريح قبور اولياى الهى، فقط تعظيم و تكريم بوده و به هيچ وجه عبادت محسوب نمىشود. چنانكه توسل به اوليا و شفاعت از آنها نيز چون فاقد اعتقاد به استقلال در تاثر است عبادت محسوب نمىشود.
صاحب تفسير «المنار» مىگويد:
«ان المؤمن الموحد لا يكون مستعبدا خاضعا الالخالقه وحده دون جميع خلقه فالخروج عن ذلك شرك. و الشرك نوعان:
احدهما: ان ترى لبعض المخلوقات سلطة غيبية وراء الاسباب العادية فترجوا نفعه و تخاف ضره وتدعوه و تذل له سواء شعرت في توجيه قلبك اليه بانه ينفعك بذاته او بتاثير في ارادة الله تعالى بحيثيفعل لاجله ما لم يكن يفعله لولا محض فضله و رحمته و هذا هو الشرك في الالوهية.
و ثانيهما: ان ترى لبعض المخلوقين حقالتشريع و التحليل والتحريم لذاته و هذا هو الشرك في الربوبية». (14)
لازم به تذكر است كه نامگذارى قسم دوم به شرك ربوبى صحيح نيستبلكه شرك در تقنين و تشريع است و شرك در ربوبيت چنانكه گذشت آن است كه مدبر يا مدبرات مستقل ديگرى غير از خداوند را قبول داشته باشد.
صاحب تفسير المنار در تعريف عبادت مىگويد:
«ان الذين يعتقدون ان الملك قوة غيبية سماوية افيضت على الملوك من الملا الاعلى و اختارتهم للاستعلاء على سائر اهل الدنيا لانهم اطيب الناس عنصرا و اكرمهم جوهرا هؤلاء هم الذين انتهى بهم هذا الاعتقاد الى الكفر و الالحاد واتخذوا الملوك آلهة و اربابا و عبدوهم حقيقة... و امرنا الله بان لا نعبد غيره لان السلطة الغيبية التي وراء الاسباب الا له دون غيره» (15) (محتمل است كه: «لله دون غيره» صحيح باشد).
با دقت در كلام وى معلوم مىشود كه اين تعريف به تعريف سوم رجوع مىكند.
صاحب تفسير المنار تعريف ديگرى نيز براى عبادت ارايه داده است:
«تدل الاساليب الصحيحة و الاستعمال العربي الصراح على ان العبادة ضرب من الخضوع بالغ حد النهاية ناش عن استشعار القلب عظمة للمعبود لا يعرف منشؤها واعتقاده بسلطة له لا يدرك كنهها و ماهيتها. و قصارى ما يعرفه منها محيطة به و لكنها فوق ادراكه فمن ينتهى الى اقصى الذل والخضوع لا يقال انه عبده و ان قبل موطى اقدامه مادام بسبب الذل و الخضوع معروفا». (16)
چنان كه ملاحظه مىشود اين تعريف، خالى از اشكال نيست; زيرا بعضى از مصاديق عبادت، نه تنها خضوع، به حد نهايى نيستبلكه خضوع شديد هم نيست مانند بعضى از نمازهايى كه فاقد خشوع است. وگذشته از آن در بعضى موارد خضوع عاشق در مقابل معشوق و سرباز در مقابل فرمانده شديدتر از خضوعى است كه بسيارى از مؤمنان در مقام دعا و عبادت و نماز در مقابل خدا بهجاى مىآورند. و در عين حال خضوع ايشان، عبادت محسوب نمىشود با اينكه خضوع مؤمنان در مقابل پروردگار هرچند از خضوع آنها كمتر است عبادت شمرده مىشود.
البته صاحب المنار در لابلاى كلامش در موارد مختلف اشاره به تعريف صحيح عبادت كرده است كه ذيل تعريف سوم عبادت، كلامى از ايشان نقل كرديم و در اينجا هم كلامى ديگر از ايشان مىآوريم:
«للعبادة صور كثيرة في كل دين من الاديان شرعت لتذكير الانسان بذلك الشعور بالسلطان الالهي الاعلى الذي هو روح العبادة و سرها». (17)
جملهى «شعور به سلطان الهى» حاكى از آن است كه فرد عبادت كننده چون معتقد به الوهيت معبود است عمل او عبادت محسوب مىشود و مادامى كه اين اعتقاد مقرون به عمل او نباشد عملش متصف به عبادت نمىشود.
ضمنا كلام ايشان به تعريف اول عبادت رجوع مىكند; زيرا در تعريف اول گفتيم كه عبادت، عبارت است از خضوع لفظى و يا عملى كه ناشى از اعتقاد به الوهيت مخضوعله باشد. و صاحب المنار با ذكر كلمه «الشعور بالسلطان الالهي» اشاره به آن تعريف دارد.
شيخ محمود شلتوت استاد اسبق الازهر تعريفى از عبادت كرده است كه با تعريف چهارم از نظر معنى متحد است هرچند از نظر لفظ مختلف است:
«العبادة خضوع لا يحد لعظمة لاتحد». (18)
ايراداتى كه بر اشكال چهارم وارد بود بر اين تعريف هم وارد است و لذا آن را اعاده نمىكنيم. بديهى است كه در پايان مقال، با جمعبندى همهى مطالب، معناى صحيح عبادت هم آورده خواهد شد.
ادامه دارد
×. مقالهى حاضر، برگرفته از مقالهاى مفصل در باب «توحيد و شرك» است كه به قلم آقايان: سيد حسن بطحايى، عبدالرحيم سليمانى، عبدالحسين خسروپناه، جابر توحيدى اقدم، رحيم محمدى و محمد رضا بهروز ، حسين ديبا از دانشجويان گروه اول و دوم دورهى تخصصى علم كلام در مؤسسهى امام صادق عليه السلام نوشته شده است.
1. مجمع البيان:1/101، دار المعرفة.
2. تفسير الكبير:14/149.
3. همان مدرك:22/19.
4. مفاهيم القرآن:1/411.
5. في ظلال القرآن:1/51.
6. كاشف:3/238.
7. كشاف:2/54.
8. المنار:1/151.
9. البيان، ص 503.
10. بعضى از آيات كه علت انحصار عبادت در خدا را رب بودن او مىداند عبارتند از: يونس/3; حجر/99; مريم/36; زخرف/64; مائده/72; انبياء/92 و آل عمران/51.
11. المنار:/7/569.
12. همان مدرك:8/444.
13. احكام القرآن:1/32.
14. المنار: 5/277.
15. المنار:1/56.
16. همان مدرك.
17. همان مدرك:1/57.
18. مفاهيم القرآن:1/430، به نقل از: تفسير القرآن الكريم، ص 37.